کاشکی تاریکی می رفت فردا می شد
صبح می شد چشمون تو پیدا می شد
لب های ناز تو با قصهء عشق
مثل گلهای بهاری وا می شد
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
یادته قول دادی پیشم می مونی
قصه ی عشق زیر گوشم می خونی
نمی دونست دل واموندهء من
که تو رسم بی وفایی می دونی
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
هنوز از عشق تو لبریزه تنم
عاشق چشمون ناز تو منم
نمی دونم چرا من هم مثل تو
نمی تونم زیر قولم بزنم
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
سلام ..دوست خوبم
شعرهایی رو نوشتی که همش بوی خاطره می ده ... یاد ایامی که آدم خیلی دوستشون دارند ...چشم براه حضور همیشگی شما هستم
عمو خوب تو ... یادش رفت آدرسش رو بنویسه
با سلام
عالی بود و همچنین از شعر تون
ممنون می شوم نظرات شما را هم بدانم
***
وقتی که زمستونه پنجره ها بسته می شن
گرمای اتاقا از یه جا بودن خسته می شن
بالای درختا که گشنه آب و هوا شن
رویای زمستونا تو دفترا زنده می شن
***
سلام
شعر زیبایی بود...از این کاشکی ها در زندگی زیاده اما باید
دست یافتنی باشه...می دونی خیلی ها با این کاشکی ها وقت تلف می کنن...
(یادته قول دادی پیشم می مونی
قصه ی عشق زیر گوشم می خونی
نمی دونست دل واموندهء من
که تو رسم بی وفایی می دونی)
ایجای شعرتون خیلی زیبا بود...خیلی ها قول می دن اما فراموش می کنن...شاید بازی کردن با دیگران را دوست دارن...اما باید دونست از هر دستی بدی از همون دست می گیری...قانون عمل و عکس العمل......................
شعر .....
کاش همه چیز را می شد با شعر باور کرد ....
********
موفق باشی
سلااااااااام... خوبی دخی؟ ببین به طرز فجیعی ریده شد تو امتحانام و احتمالن حالا حالاها باید استادها ریختمو تحمل کنن!
عکس نو مبارک.... شیرینی من؟
سلااام.... پیدات نیست. دلتو زد وبلاگنویسی؟
:دی
واااای دلم گرفت اما شعر قشنگی بود